دختری تنها
در حالِ عشق بازی بودیم که موبایلم زنگ خورد، سرم را از لای پاها درآوردم، دستم دراز شد و گوشی را که صدای زنگ دومش هم داشت در می آمد، از کنار تخت برداشتم، نگاه کردم، بر صفحه اسم حمید افتاده بود که بعید بود از روی ملال و بی حوصلگی زنگ زده باشد، مدت زیادی نبود که هم را می شناختیم. درست ده ماه پیش، توسط همسرش ماریا که همکار من است به میهمانی سالگرد ازدواج شان دعوت شده بودم و هم دیگر را ملاقات کرده بودیم. برخلاف ماریا که مطلقن اهل کتاب نبود و نیست حمید هرشبه روی سطرهای رُمانی که تازه هم منتشر شده باشد می خوابد و همین باعث شد که در همان اولین برخورد، رابطه عمیقی بین ما شکل بگیرد، طوری که طی ده ماهِ اخیر هیچ جمعه ای را بدون شب نشینی در خانه همدیگر سرنکردیم. ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت : دل تنگی ک من دارم نداری ، نگو هی شب تا صب پیغوم میزاری.. من مردهام ، نشان كه زمان ايستاده است ________________@@@@@_______ هــر آدمـي کــه مـــيـرود منتظر لحظه ای هستم که دستانت را بگیرم شماره اش پیدا کردم بهش چند تایی پیام دادم اما من 17 ساله کاش من هم دنیایی به این بزرگی داشتم که نذارم عشقم ازدستم بره اه ازاین دنیایی که منو ازیاد برده اه از این حرفایی که منو خسته کرده اه... روزی دخترکی عروسکی دید بی گمان به سویش دوید
کم کم داشت صدای زنگ سوم هم در می آمد که خانم سرش را از زیر پتو درآورد و داد زد
- خفه می کنی اون قارقارکت رو یا خفه ش کنم!؟
- ببخش عزیزم! مجبورم اینو جواب بدم ، مهمّه!
سپس با نرمه ی انگشت سبابه ، دکمه ی سبز روی موبایل را فقط لمس کردم
- چطوری رفیق، خوبی!؟
- هومن به دادم برس من گند زدم دارم می میرم هرچه زودتر باس ببینمت
- حالا چرا گریه می کنی کسی مرده!؟
- نه! خودم مُردم، جانِ ماریا الانه که بمیرم
- بگو چی شده این طوری تا بیام ببینمت خودم می میرم
- نه لازم نیست زحمت بکشی من میام پیشت، توی راهم
- بالاخره نمی گی چی شده؟
- چرا! واسه همین دارم میام! من خائن ام هومن، دیگه قادر نیستم توی چشای ماریا نگاه کنم، واسه اولین بار بعد از یازده سال زندگی مشترک، امروز منشی م گولم زد، من به زنم خیانت کردم هومن می فهمی...!؟
- فکر کردم چی شده ، حالا کجایی!؟
- ده دقیقه دیگه می رسم خونه ت
- اوکی، منتظرم
همین که قطع کرد پتو را کنار زدم، به ماریا گفتم زود باش!مهمان دارم!
مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :
- می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :
- نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت :
- نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :
- من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با
- مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :
- نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !
نگو دیگه دلت دنبال من نیست ، نگو دیگه تمومه عشق ما ؛ هــــــــــیس..!!
نزار دیوونه شم دیوونه تر من نزار دیگه نبینم چشماتو من....!!!
اگه بری تو از پیشم ,, میمیرم تموم زندگیم ماتم میگیرم...!
اگه بری میشم شمع و میسوزم ک هر وقت تو بخوای راحت بمیرم..!!
تموم زندگیم مال تو بوم اگه تو نباشی میخوام بمیرم ...!!
بلد نیستم چجوری بی تو باشم فقط برگرد بگو راحت میمیرم
فقط برگرد بگو من بد نبودم....!!!
بزار حالا ک میری گله دارم : تموم زندگیم آواره بودم...
یه عمره صحبت از یکی دوتا نیست میگفتم خوب میشی میمونی پیشم....!!
یه عمره فال تو از من بدوره ولی من بیخودی باور نداشتم....!!
یه عمره... حافظم دیگه میدونه من اون دیوونه اون فرهاد مستم...!!
من اون ساقی می ,, تشنه لبم ک تموم عاشقا روسیر کردم...
ولی جام خودم را ساقی دل به جام شوکران تزِِیین نمودم...!!!
نگفتم گله هامو چون میدونم بازم یک روزه از یاد تو میرم ...
فقط برگرد بگو من بد نبودم....!!!
و قلب من كه از ضربان ايستاده است
مانيتور كنار جسد را نگاه كن
يك خط سبز از نوسان ايستاده است
چون لختهيی حقير نشان غمی بزرگ
در پيچ و تاب يك شريان ايستاده است
من روی تخت نيست ، من اينجاست زير سقف
چيزی شبيه روح و روان ايستاده است
شايد هنوز من بشود زندهگی كنم
روحم هنوز دلنگران ايستاده است
اورژانس كو؟ اتاق عمل كو؟ پزشك كو؟
لعنت به بخت من كه زبان ايستاده است
اصلا نيامدند ببينند مردهام
شوك الكتريكیشان ايستاده است
فرياد میزنم و به جايی نمیرسد
فريادهام توی دهان ايستاده است
اشك كسی به خاطر من در نيامده
جز اين سِرُم كه چكهكنان ايستاده است
شايد برای زل زدنام گريه میكند
چون چشمهام در هيجان ايستاده است
ای وای دير شد بدنام سرد روی تخت
تا سردخانه يك دو خزان ايستاده است
آقای روح! رسمی شد دادگاهتان
حالا نكير و منكرتان ايستاده است
آقای روح! وقت خداحافظي رسيد
دست جسد به جای تكان ايستاده است
مرگام به رنگ دفتر شعرم غريب بود
راوی قلم به دست زمان ايستاده است:
يك روز زاده شد و حدودی غزل سرود
يادش هميشه در دلمان ايستاده است
يك اتفاق ساده و معمولیست اين
يك قلب خسته از ضربان ايستاده است
________________@@@@@_______
________________@@@@@_______
________________@@@@@_______
________________@@@@@_______
________________@@@@@_______
________________@@@@@_______
________________@@@@@_______
________________@@@@@_______
________________@@@@@_______
__@@@@@@@@@@@@@@_______
__@@@@@@@@@@@@@@_______
_______________________________
_________@@@@@@@___________
_____@@@@@@@@@@@_________
___@@@@@______@@@@@_______
__@@@@@_________@@@@@_____
_@@@@@___________@@@@@____
_@@@@@___________@@@@@____
_@@@@@___________@@@@@____
__@@@@@_________@@@@@_____
___@@@@@______@@@@@_______
______@@@@@@@@@@@________
_________@@@@@@@____________
________________________________
__@@@@@____________@@@@@__
___@@@@@__________@@@@@___
____@@@@@________@@@@@____
_____@@@@@______@@@@@_____
______@@@@@____@@@@@______
_______@@@@@__@@@@@_______
________@@@@@@@@@@________
_________@@@@@@@@@________
__________@@@@@@@@_________
___________@@@@@@@_________
____________@@@@@@__________
_______________________________
____@@@@@@@@@@@@@______
____@@@@@@@@@@@@@______
_________________@@@@@______
_________________@@@@@______
_________________@@@@@______
____@@@@@@@@@@@@@______
____@@@@@@@@@@@@@______
_________________@@@@@______
_________________@@@@@______
_________________@@@@@______
____@@@@@@@@@@@@@______
____@@@@@@@@@@@@@______
يــک روز .. يــک جـايـي ..
بــه يـک هــوايــي بـــرميـــگـردد !
همــيشه يـک چـــيـزي ، بـــراي ِ جــامــانــدن هــست !
حتّــي ؛
يــک خـــاطـــره !!!
******************
ممنــــــونم
من اما از تو ممنــونم
همیــن که هستــی و گاهی مرا به گریه می اندازی
همیــن که هستــی و گاهی به یادم می آوری چقــدر تنهــایم
قسمت نیست شاد باشم انگاری خدام فهمیده همش تظاهره
***************
ای کـاش بــرگــــردی
بــا همــــان نـگاه دلگیــــر
مـــن باشـــم و صــدای نفس هــایـت کافیـست
در هیاهـــــوی سکــوت
نفــس خوانــی خواهـــــم کـرد..
قرار بود شاد باشم ولی یهویی که نمیشه گاماس گاماس
خیلی کم میام همش هی خسته ام و خوابم میاد دیگه دیگه
دوسیتون دارم حتی تویی که بی اسم و آدرس کامنت میذاری...
دلتنــگ دلتنگــیاتون: ملکــــه ســـرخ
************
دمت جیز اوسا کریم
بعضی "ضربه ها" نمی بـُــره...
زخــــــم نمــــی کنـــــه....
حتّی خراش هم نمــی ندازه....!
فقــــط "دردت" میــــاد....
اونقدر که نــــــــفست رو "بنـد" میاره...!!!.
.
.
.
.
.
گاهــــی آدم به جایــــی میرســــه که به خـــدا میگـــه خاک اضـــافه اومد دیگـــه گفتی بذا یه نصـــفه نیمـــه دیگـــم بســـازم نه؟ هرچه بادا باد...
در چشمانت خیره شوم
دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم
منتظر لحظه ای هستم که در کنارت بنشینم
سر روی شونه هایت بگذارم
از عشق تو.....از داشتن تو...
اشک شوق ریزم
منتظر لحظه یی مقدس که تو را در آغوش بگیرم
بوسه ای از سر عشق به تو تقدیم کنم
وبا تمام وجود قلبم و عشقم را به تو هدیه کنم
آری , عاشقانه دوستت دارم
ام بود هنوز خوب وبد زیاد تشخیص نمیدادم
ساده ساده بهش گفتم دوستش دارم عاشقشم. اونم از اون روز به بعد دیگه جواب پیامم نداد.
اما من عاشقش بودمم
از ته قلبم.. عشقمم هوس نبود/ عشق واقعی بود...
تا اینکه هرچی کردم محلم نداد تو دانشگاه. تو گوشی. هیچی.
یک بار بهش زنگیدم. بهم گفت بچه شهرستانی اگر میخوای
به یکی شمارت بدم تا دوستت بشه. منم گوشی قطع کردم.چون حرفش خیلی ناراحتم کرد.
من عاشقش بودم واون نه. عشق یک طرفه بود.
به یکی دوستام راز دلم گفتم . اونم به قول خودش سعی میکرد کمکم کنه. اما نکرد..
بدتر شد. اونم بهش گفته بود که خبر داره
من بهش گفتم عاشقشم...
ناراحتم کرد چون قرار بود بین خودمون باشه. اما یک چیز دیگه شد همه چیز عوض شد.
اون پسره خبر دار شده. بود.اخه بدش میومد که خبر دار بشه کسی.
چند هفته گذشت. طاقت نیاوردم به یکی از دوستام گفتم.
اون شروع کرد نقشه که این کار بکن. اون کار بکن. فلانی باهاش دوست این حرف بزن..
من ساده ام گوش دادم
فک میکردم کمکم میکنه اما کمک نکرد هیچ بدتر هم شد.
من ساده ام گوش دادم. تا اینکه یک روز تصمیم گرفتم خودم بکشم. من عاشقش بودم .
. کاری به سرم اورده بود که از همه بچه های دانشگاه متنفر شم. حرف که من میزدم الکی عوض میکرد.
حرف اونام پیش من میاورد..خلاصه زندگیم بهم ریخت
یک روز همه چی به اسم من به خاطر اینکه عاشق بودم تو دانشگاه پخش شد..
خلاصه ابروم بردن... اما من برام مهم نبود
دوستش داشتم. هنوزم دارم. اما هیچ وقت بهش نرسیدم ونمیرسم ... ... !!
از من به شما نصیحت
هیچ وقت طرف یک پسر نرید چون اگر بفهمه دوستش دارید تنهاتون میزاره. ومیره..
هیچ وقت غرور دخترانه خودتون به خاطر یک پسر له نکنید. چون ارزشش نداره
حالا من ماندم. وقلب شکسته و بالشتی که هرشب پر از اشک میشه.
شما سراغ دوست داشتن کسی نرید بزارید اونا بیان سراغتون
عروسک لبخندی زدو سکوت کرددخترک اورا برداشت و بوسید
با بوسه دخترک. عروسک لال شدمثل پرنده ای بی بال شد
عروسک میدانست چیست قصه...دخترک عاشق این خوش خطوخال شد
دخترک فکر سفر داشت عروسک فکری دگر داشت
دخترک حی دل میبست غافل ازاین که عشقش دلبر داشت
وقتی سر صحبت باعروسک بازشدروزگار تلخی اغاز شد
دخترک اشیانه ای ساخت عروسک فکر پرواز شد
عروسک را مجال تصمیم نبوددخترک فکر رسیدن شده بود
داستان عجیبی حاصل شدناامیدی امد سراغش. چه زود
عروسک گفت در دل رازها استدخترگفت برای منهم جاهست
عروسک گفت یاری دارم که خداهم ازان اگاه است
دخترک اشکهایش جاری شدوبه فکر طناب داری شد
عروسک سعی داشت ارامش کند وارد راه وفاداری شد
عروسک که خود کوهی درد بودهمانند اسوپاسی شبگرد بود
ولی باز دخترک را نوازش میکردازانجا که عروسک مرد بود
جدایی امدو هردو پرکشیدندنمای زندگی را از سر کشیدند
قصه کوتاه اما زیبا بود ولی انها عاشقی را تلخ چشیدند
این حکایت را پرسان نباشید به روی زخم ما نمک نپاشد
برای زندگی فرستها است برید و از غمها جدا شید...